Web Analytics Made Easy - Statcounter

تسنیم نوشت: میان فرماندهان سپاه در سال‌های جنگ، 3 نفر از بقیه سن‌وسال بیشتری داشتند و به پیرمردهای سپاه معروف بودند، یعنی در مقطعی که میانگین سن فرماندهی 23 تا 25 سال بود، اینها سی و یکی دو سال داشتند.

از این جمع سه‌نفره، نورعلی شوشتری در مهرماه سال 88 در بلوچستان و حسین همدانی در مهر سال 94 در جاده دمشق به حلب به شهادت رسیدند و محمدجعفر اسدی تنها بازمانده آن جمع است که اندکی پیش از شهادت سردار همدانی، جایگزین او به‌عنوان فرمانده نیروهای مستشاری سپاه در سوریه شده بود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

سردار اسدی متولد سال 1327 در روستای مهدی‌آباد شیراز است و اکنون 71 سال سن دارد. او پیش از انقلاب اسلامی برای امرار معاش به کشور کویت رفت و در اوج مبارزات علیه رژیم شاهنشاهی به کشور برگشت و با نهضت انقلاب اسلامی همراه شد؛ به‌دنبال مبارزات انقلابی همراه با خانواده خود به نورآباد ممسنی مهاجرت کرد و در آنجا با آیت الله مدنی (شهید محراب) که به آن شهر تبعید شده بود، آشنا شد.

با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، پیش از آنکه سپاه استان فارس تشکیل شود، حکم تأسیس سپاه نورآباد را از جواد منصوری اولین فرمانده سپاه دریافت کرد و با شروع جنگ تحمیلی همراه با گروهی از جوانان نورآباد عازم خوزستان شد، ابتدا به پادگان گلف رفت و سپس مسئول محور فارسیات و پس از آن مسئول محور آبادان شد. با تشکیل تیپ‌های سپاه، تیپ امام حسن مجتبی(ع) به‌‌فرماندهی وی تشکیل شد و پس از آن به قرارگاه فتح رفت.

در سال 1361 با سازماندهی تیپ‌ها بر اساس تقسیمات جغرافیایی (استانی)، فرماندهی تیپ 33 المهدی(عج) را به‌عهده گرفت و تا پایان جنگ فرمانده این یگان ماند و در عملیات‌های بزرگی همچون رمضان، محرم، والفجر مقدماتی، والفجر 1 و 2، خیبر، بدر، والفجر8، کربلای 4 و 5 و عملیات مرصاد یگان خود را فرماندهی کرد.

سردار اسدی پس از جنگ به‌مدت 4 سال فرمانده لشکر 31 عاشورا و سپاه پنجم باقرالعلوم(ع) در شمال‌غرب کشور بود. وی پس از آن به ستاد کل سپاه رفت و به‌مدت یک سال معاون بازرسی سپاه شد.

اسدی همچنین 6 سال فرمانده لشکر 19 فجر استان فارس شد و پس از آن به تهران آمد و به جانشینی فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد. این سردار دوران دفاع مقدس، پس از 6 سال جانشینی فرماندهی نیرو، به ستاد کل نیروهای مسلح رفت و به‌مدت 3 سال جانشین بازرسی ستادکل شد.

وی در تیرماه سال 87 با حکم فرمانده معظم کل قوا به سمت فرماندهی نیروی زمینی سپاه منصوب شد و تا اردیبهشت سال 88، عهده‌دار این مسئولیت بود.

اسدی سپس به ستاد کل نیروهای مسلح رفت و پس از آن برای چند سال در لبنان و سوریه حضور یافت و حتی فرماندهی نیروهای ایرانی در سوریه را نیز به‌عهده گرفت. او اکنون معاون بازرسی قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء(ص) است.

سردار اسدی کنار آیت‌الله خامنه‌ای (رئیس‌جمهور ایران در دوران دفاع مقدس)

در ابتدای گفتگو اگر لطف بفرمایید کمی در مورد خودتان و خانواده‌تان صحبت بفرمایید؛ این‌که اهل کجا هستید و کودکی شما در کجا سپری شد؟

سردار اسدی: تاریخ تولد واقعی من 1357 است؛ باقی عمر در دوران طاغوت را نباید حساب کرد.

در ابتدای دهه 1320، پدر و مادرم که در منطقه 5 شیراز زندگی می‌کردند، از سوی خداوند صاحب اولادی شدند که نام او را امان‌الله گذاشتند. امان‌الله، دو سه سال زنده بود و بعد از دنیا رفت. خداوند فرزند دیگری به آن‌ها داد که نامش را محمدجعفر گذاشتند. او نیز پس از مدتی از دنیا رفت. خداوند، اولاد دیگری هم به آن‌ها داد که نام محمدکاظم را برایش انتخاب کردند. او هم متأسفانه از دنیا رفت.

پدر و مادرم خیلی مستأصل و ناراحت شده بودند تا اینکه خداوند فرزند دیگری به آن‌ها داد که اسمش را غلامعلی گذاشتند. گوشش را سوراخ کردند و حلقه‌ای هم در آن انداختند تا نشان غلامی حضرت امیرالمؤمنین(ع) باشد، موهایش را هم گذاشتند بلند شود تا بعد از اصلاح در مشهد، به‌اندازه وزنش طلا صدقه بدهند، همچنین قربانی دادند و هر کاری توانستند کردند تا فرزندشان سالم بماند، غلامعلی منم.

برای آن سه پسری که از دنیا رفتند، سه شناسنامه گرفته بودند. قیمت هر شناسنامه هم 5 تومان بود که پول کمی نبود. کدخدای مهدی‌آباد ــ که آن روزها 6 کیلومتر دورتر از شیراز بود و امروز شهر 26 کیلومتر از آن گذشته است ــ پیشنهاد داد "یکی از همین شناسنامه‌ها را به غلامعلی بدهید".

وقتی که من به سن مدرسه رسیدم، شناسنامه محمدجعفر را به من دادند. محمدجعفر، متولد سال 1322 بود، اما من متولد 1327 هستم. در واقع من تا پیش از آنکه به مدرسه بروم، غلامعلی بودم و بعد از آنکه به مدرسه رفتم، محمدجعفر شدم. مادرم هم تا وقتی که در قید حیات بود، مرا غلامعلی صدا می‌زدند.

** آیت‌الله مدنی به ما اجازه استفاده از اسلحه نداد

پیش از پیروزی انقلاب و در زمانی که فعالیت‌های انقلابی در جامعه رنگ‌وبوی بیشتری گرفت، شما کجا بودید و چه فعالیتی داشتید؟

سردار اسدی: پیش از انقلاب در زندان بحث بود که "آیا می‌توان با شاه مقابله کرد و پیروز شد یا خیر؟"، برخی معتقد بودند که شاه خیلی قوی است و مبارزه با او فایده‌ای ندارد. این بحث‌ها بین بزرگان هم مطرح می‌شد، اما امام خمینی(ره) از ابتدا به‌دنبال سقوط شاه و برقراری حکومت اسلامی بودند و در این مسیر نیز حرکت کردند. عده مقابل می‌گفتند "سنگ بزرگ نشانه نزدن است. ما باید شاه را قانع کنیم تا به مذهبیون میدان بدهد".

در اواخر سال 56، برخی معتقد بودند که سقوط شاه مستلزم یک مبارزه 30ساله است. معلمی در زندان با ما بود که می‌گفت "ریشه شاه تا 10 سال آینده کنده خواهد شد"؛ اما دیگران می‌گفتند "این آقا توجیه نیست و غیرممکن است تا 10 سال آینده شاهی که از پشتوانه آمریکا، غرب و اسرائیل بهره‌مند است، سقوط کند".

در آن سال‌ها برخی این‌گونه فکر می‌کردند و اصلاً امیدی به پیروزی انقلاب نداشتند؛ اما در نهایت شاهد بودیم که در بهمن سال 57 انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و اگر انقلاب تا امروز مجبور به هزینه دادن مقابل دشمنان خدا و خودش نبود، ایران آبادترین کشور در جهان بود. دشمنان ما جاهلان مدرنی هستند که از تکنولوژی‌های پیشرفته برای نابودی بشر و کسب منافع خود استفاده می‌کنند و ایستادگی در برابر چنین دشمنانی سخت اما بسیار شیرین و گواراست.

البته انقلاب اسلامی در40 سال گذشته در بسیاری از امور موفق بوده که یکی از آن‌ها، موفقیت در مقابله با استکبار جهانی در رأس آن آمریکاست. روزگاری کسی جرئت حرف زدن علیه آمریکا را نداشت، اما امروز شاهدیم که در خود غرب علیه آمریکا شعار سر داده می­‌شود.

شما خودتان هم پیش از انقلاب اسلامی مبارزه مسلحانه داشتید؟

سردار اسدی: مبارزات ما مبتنی بر فرمایشات امام خمینی(ره) بود و امام هم مبارزه مسلحانه را قبول نداشتند. ایشان تأکید داشتند که باید انسان‌ها را آگاه و بیدار کرد.

در گروهی که ما پیش از انقلاب داشتیم، پس از جشن 2500ساله شاهنشاهی، شهید مهدی فیروزی پیشنهاد داد تا 20 عدد مقوای A.3 تهیه کنیم و به‌روی آن‌ها احادیث مربوط به مبارزه با ظالم را بنویسیم و پشت شیشه‌های مغازه‌ها نصب کنیم. جمعه‌ها هم این احادیث را جابه‌جا می‌کردیم تا پس از 20 هفته، تمامی احادیث در تمامی مغازه‌ها نصب شده باشد؛ این اولین اقدام ما در راستای مبارزه بود.

البته بعدها که احساس کردیم ممکن است درگیری‌های مسلحانه به‌وجود بیاید، اسلحه تهیه کردیم، اما از آن استفاده نکردیم؛ چرا که آیت الله مدنی به ما اجازه استفاده ندادند. البته با آن‌هایی که با مردم مقابله می‌کردند، برخوردهایی شد اما مسلحانه نبود.

** سفر به پاکستان و سوریه برای مبارزه با شاه

ماجرای سفرتان به پاکستان و سوریه چه بود و در آنجا با چه‌کسانی آشنا شدید؟

سردار اسدی: گروه‌های بسیاری از مبارزان انقلابی در خارج کشور خصوصاً در پاکستان حضور داشتند. ما هم در هتلی در کراچی اسکان داشتیم که یکی از اعضای این گروه‌ها به دیدن ما آمد و گفت "هتل امنیت ندارد"، و از ما خواست تا به محل سکونتشان در منطقه نظام‌آباد برویم. محل اسکان آنان طبقه دوم خانه‌ای بود که درب مجزایی داشت. سید سراج‌الدین موسوی، عبدالله نوری و حسن ابراهیمی در آن منزل بودند که با مهدی هاشمی در ایران ارتباط داشتند و از او خط می‌گرفتند. ما در موضوع انقلاب با آن همراه بودیم، اما خط­مان متفاوت بود.

نگاهشان نسبت به انقلاب چگونه بود و چه رویکردی داشتند؟

سردار اسدی: همه به‌دنبال مبارزه با شاه بودند. ما نیز در این قضیه شریک بودیم، البته اختلافات زیادی هم داشتیم اما آن روزها زمان مناسبی برای بحث و بیان اختلافات نبود. ما مبارزه با شاه را مبنا قرار داده بودیم و هرکسی را که در این مسیر قدم برمی‌داشت خودی می‌دانستیم و تشویق می‌کردیم. البته برخی که شاید اکنون هم در قید حیات نباشند، در کنه فهم و درکشان از انقلاب همراه با امام خمینی(ره) نبودند.

به سوریه هم سفر کردید؟

سردار اسدی: بله، به سوریه هم رفتیم و از آنجا به پاکستان آمدیم و بعد هم به ایران برگشتیم. بعد از هر سفری هم گزارشی خدمت آیت الله مدنی ارائه می‌کردیم.

شهید مهدی فیروزی اگرچه به‌لحاظ سنی از بنده کوچکتر بود اما مسئول ما و گروه بود. قبل از حضور امام خمینی(ره) در فرانسه، سفر یک‌ماهه‌ای هم به آنجا داشت. مهدی پس از بازگشت، در گزارشی که خدمت آیت‌الله مدنی ارائه کرد، گفت: "گروهی در فرانسه هستند که به‌دنبال حکومت در ایران می‌باشند". آیت‌الله مدنی با تعجب پرسید که "این افراد چه‌کسانی هستند؟"، مهدی هم گفت: "هفت‌خطی به‌نام یزدی، لاتی به‌نام قطب‌زاده، آدمی موذی به‌نام بنی‌­صدر و...".

** سپاه نورآباد پیش از سپاه استان فارس تشکیل شد

پس از انقلاب اسلامی و قبل از اینکه سپاه استان فارس تشکیل شود، شما حکم تشکیل سپاه نورآباد ممسنی را از آقای جواد منصوری (اولین فرمانده سپاه) دریافت کردید. راه‌اندازی سپاه نورآباد با همکاری همان گروه بود؟

سردار اسدی: خیر؛ پیش از انقلاب، ساواک در شیراز به‌دنبال دستگیری ما بود. بنا بر مشورتی که با اعضای گروه انجام دادیم، قرار شد به یکی از دو شهر کازرون و یا نورآباد ممسنی برویم و چون محمود فیروزی (از اعضای گروه) پدرش خیاط بود، یک مغازه خیاطی برای پوشش فعالیت‌ها ایجاد کردیم. نظر بیشتر اعضا با کازرون بود، اما با دوستان شب به مسجد مشیر شیراز رفتیم و از روحانی مسجد که سیدی به‌نام علوی بود، خواستیم برای ما استخاره بگیرد. نیت ما بر نورآباد بود و می‌خواستیم که اگر بد آمد به کازرون برویم. آن روحانی قرآن را به‌دست گرفتند، اذکاری گفتند و قرآن را باز کردند، چند بار به صفحه قرآن نگاه کردند و در این بین به چهره ما هم خیره می‌شد، بعد پرسید: "شما می‌خواهید چه کنید که خداوند در انجام این کار به شما مژده داده است؟"، سید علوی به‌قدری تعریف کرد که ما صبح فردا عازم نورآباد شدیم.

چهار روز پس از استقرارمان در نورآباد، آیت‌الله مدنی هم به آنجا تبعید شد که متوجه شدیم آن‌همه تعاریف به این دلیل بود که ما به انسان بزرگواری مثل آیت الله مدنی وصل خواهیم شد. ما در آنجا کارهای انقلاب را در سطح استان و خارج از استان، انجام می‌دادیم.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بلافاصله کمیته انقلاب اسلامی را در نورآباد تشکیل دادیم. پس از آن هم شنیدیم که مجموعه‌ای به‌نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در کشور به‌وجود آمده است، از این رو به تهران رفتیم و عنوان کردیم که چون نورآباد منطقه عشایری است و ممکن است اتفاقی رخ بدهد، باید سپاه داشته باشد. آقای منصوری گفت: "ابتدا باید سپاه در مرکز استان شکل بگیرد و سپس در شهرستان‌ها به‌وجود آید"، گفتیم "تا سپاه در مرکز شکل بگیرد، ممکن است خوانین توطئه‌ای کنند". آقای منصوری گفت "خیلی خب! چهار تا اسم به من بدهید"، حکم تشکیل سپاه نورآباد را گرفتیم و به نورآباد آمدیم.

تجهیزاتی هم دریافت کردید؟

سردار اسدی: حکم را که گرفتیم، پیش محسن رفیق‌دوست رفتم و گفتم "امکانات می‌خواهیم"، رفیق‌دوست گفت: "به‌موقع آمدید". بعد هم یک ماشین نیسان، 40 قبضه اسحله ژ.3، چند صندوق مهمات، یک قبضه آرپی‌جی7 با شش موشک، 2 دستگاه بی‌سیم پی.آر.سی.77 و... به ما داد. از پادگان خلیج (از مقر حاج محسن رفیق‌دوست در خیابان پاسداران) حرکت کردیم و وقتی به میدان بهارستان رسیدیم، نیروهای کمیته جلوی ما را گرفتند و پرسیدند: "در ماشین چه دارید؟"، گفتم: "اسلحه"، تا گفتم اسلحه، فوراً گفت "بزنید کنار". برادری که در پادگان خلیج به ما کمک کرد تا اسلحه‌ها را در ماشین بگذاریم، ظاهراً عضو کمیته هم بود، ما را که دید، وساطت کرد تا برویم. یک موتور به ما مأمور کرد تا بهشت زهرا(ع) با ما همراه شد تا دیگر جلوی ما را نگیرند.

** پادگان گلف اولین مرکز فرماندهی جنگ سپاه

شما از جمله افرادی بودید که با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، ابتدا وارد پادگان گلف (پادگان مشهور فرماندهان در زمان جنگ که در اهواز مستقر بود) شدید و سپس به محورهای عملیاتی رفتید. در پادگان گلف چه‌کسانی حضور داشتند؟

سردار اسدی: من دوره سربازی‌ام را در دزفول گذرانده بودم و با محیط آنجا آشنایی داشتم، لذا وقتی به اهواز رسیدیم به سپاه اهواز رفتیم تا نامه‌ای بگیریم و به دزفول برویم. وقتی به آنجا رفتیم، برادری به ما گفت "امورات جنگ به ما ربطی ندارد. به جاده زرگان بروید. در آنجا مدرسه‌ای است که حاج داود کریمی امورات جنگ را در آنجا انجام می‌دهند".

ستاد عملیات جنوب پیش از گلف در آن مدرسه مستقر بود و در روز 20 مهر 59، ستاد به گلف منتقل شد. در آن مدرسه حاج داود و فردی به‌نام حاج طاهر حضور داشتند. با حاج داود سلام و علیک کردیم که ایشان به‌خوبی با ما برخورد کرد و پرسید "از کجا آمده‌اید و چه‌چیزهایی همراه با خود دارید؟"، وقتی توضیح دادم، خیلی خوشحال شد و سپس اسم مرا پرسید و گفت: "از شما خواهش می‌کنم که از رفتن به دزفول منصرف شوید؛ چرا که عراقی‌ها می‌خواهند یک پل روی کارون بزنند تا آبادان را به محاصره در بیاورند و یک پل بزنند تا اهواز را دور بزنند شما بهتر است به یکی از دو منطقه بروید".

پس از توضیحات حاج داود، به حیاط مدرسه آمدم که دیدم آقا رحیم صفوی با یک سامسونت در دست و یک اسلحه کمری در کمرش وارد مدرسه شد.

شما سردار صفوی را می‌شناختید؟

سردار اسدی: در جلساتی که در تهران برگزار شده بود، ایشان را دیده بودم و می‌شناختم. ایشان در آن جلسات گفته بود که "ما در اصفهان نارنجک تولید می‌کنیم"، که به اصفهان رفتیم و از مجموعه‌شان هم بازدید کردیم.

اوایل سال 58 جلسه‌ای در پادگانی که آن روزها به آن خلیج گفته می‌شد، برگزار شد و موضوع جلسه هم تصویب چارت تشکیلاتی سپاه بود. در آن جلسه تصویب شد که شورای سپاه‌های مراکز استان‌ها هفت‌نفره و شورای سپاه‌های شهرستان‌ها، 4نفره باشد. آقایان سالک و صفوی از اصفهان به آن جلسه آمده بودند. آقای رشید هم از دزفول آمده بود. من در آنجا با برخی از این دوستان آشنا شدم.

آقا رحیم بنده را که دیدند، گفتند "اینجا مسئول کیست و چه‌کار می‌کنند؟"، که بنده خدمت ایشان توضیح دادم. سپس به‌اتفاق آقا رحیم، خدمت حاج داود کریمی رفتیم. حاج داود در اتاقی نشسته بود که نقشه‌ای با مقیاس یک‌پنجاه‌هزارم را به‌همراه داشت. آن نقشه را از ارتش گرفته بود و 2 کپی از آن را هم به ما داد. من هنوز هم آن کپی نقشه را به‌عنوان یادگاری از روزهای نخست دفاع مقدس نگه داشته‌ام.

در آن جلسه تصمیم گرفته شد تا آقا رحیم همراه با نیروهای اصفهانی به مقابله با دشمن بپردازد، برای اینکه دشمن روی کارون پل نزند و به‌سمت آبادان نرود. ایشان به آن منطقه رفتند ولی وقتی رسیدند، پل زده شده بود و مجبور شدند در دارخوین و محمدیه خط تشکیل بدهند. آنجا پایگاه اصلی نیروهای اصفهان شد ما هم به محور فارسیات رفتیم و علی‌رغم اینکه دشمن سر پل شناسایی کرده بود با حضور رزمندگان در فارسیات نتوانستند پلی نصب کنند.

** سرلشکر رشید؛ فرمانده‌ای در سایه

شما دوستی بسیار نزدیکی با سرلشکر رشید دارید، این دوستی از کجا شروع شد؟

سردار اسدی: آقای رشید از دوران نوجوانی دارای نبوغ خاصی بود و با شرکت در جلسات مذهبی و سخنرانی‌ها، همراه با انقلاب شد. ایشان قبل از اینکه به سربازی برود، در جریان مبارزات چند بار دستگیر شد و به زندان رفت و در زندان هم مورد شکنجه قرار گرفت.

ایشان در خانواده‌ای فقیر اما مذهبی به دنیا آمد و گرچه کم‌حرف است، اما متفکر است و مسائل را به‌خوبی تجزیه و تحلیل می‌کند. در دوران دفاع مقدس یکی از یاران بسیار مؤثر محسن رضایی بود و شاید هیچ‌کس مانند آقای رشید، حسن باقری را نمی‌شناخت. ایشان تلاش داشته همواره خود را در سایه نگه دارد و حاضر نیست خود را نشان بدهد. فهم و درک وی بسیار بالاست، مسائل را عمیق‌تر می‌بیند و موضوعات را جدی‌تر دنبال می‌کند.

هیچ‌کس به‌اندازه حسن باقری به ایشان نزدیک نبود. یک روز در گلف، حسن آقا یک اسکناس 20تومانی روی میز رشید گذاشت. رشید نگاهی کرد و گفت: "این چیست؟"، حسن آقا پاسخ داد: "این را بگیر و حداقل جواب سلام ما را بده". هم ما و هم برادر رشید خندیدیم یعنی آقا رشید بسیار آرام است و در عین حال مقتدر است، به‌قدری تو خودش بود که با بهترین دوستش هم چنین وضعیتی داشت. البته ایشان بسیار متدین و باتقواست و خصوصیت‌های زیبایی دارد که کمتر کسی از آن‌ها مطلع است. این خصوصیات باعث شد که بنده از همان روزهای نخست دفاع مقدس به ایشان علاقه‌مند شوم و در عملیات آزادسازی خرمشهر که ایشان فرمانده قرارگاه فتح بودند بنده را به سمت رئیس ستاد قرارگاه گماردند و پس از عملیات به تیپ المهدی(عج) که بعداً لشکر33 المهدی شد رفتم و پس از این عملیات تا پایان دفاع مقدس در لشکر المهدی بودم.

شما پس از پایان جنگ به سپاه پنجم و لشکر عاشورا رفتید و مسئول تأمین امنیت بخشی از مرزهای شمال‌غرب کشور شدید، در این دوران درگیری‌هایی هم با ضدانقلاب داشتید؟

سردار اسدی: مقابله دشمن با انقلاب از همان بدو تولد انقلاب آغاز شد و ضدانقلاب از درب دانشگاه تهران تا استان‌های مرزی همچون کردستان، سیستان و بلوچستان، جنگل‌های شمال و خوزستان حضور داشت. در دوران دفاع مقدس فعالیت‌های ضدانقلاب کم شد؛ اما متوقف نشد. به‌محض اینکه دوران دفاع مقدس به پایان رسید، ضدانقلاب فعالیت‌های خود را شدت بخشید. پس از دفاع مقدس تأمین امنیت مرز بانه به لشکر عاشورا سپرده شد و با ضدانقلاب از جمله کومله و دموکرات درگیر بودیم.

درگیری سنگینی هم داشتید؟

سردار اسدی: لشکرکشی و درگیری سنگین نداشتیم. با گروه‌های تروریستی مقابله می‌شد و برخی به هلاکت می‌رسیدند، برخی اسیر می‌شدند، برخی فرار می‌کردند و تعدادی هم پناهنده می‌شدند.

** ماجرای یک عکس یادگاری

در سال‌های اخیر، خصوصاً پس از شهادت سردار همدانی در سوریه، عکسی از شما کنار سردار سلیمانی و سردار شهید همدانی منتشر شد که عکس جالبی بود، در مورد این عکس بفرمایید که کجا بود.

سردار اسدی: برای پاسخ باید ابتدا از امام خمینی(ره) بگویم. امام نخست ایمان به خداوند داشتند، دوم به راهی که انتخاب کرده بودند و سوم اینکه امام به امتی که خداوند در مسیر ایشان قرار داد، ایمان داشتند و چهارم، ایمان امام به عاقبت کار خود بود.

خداوند هم بر امام خمینی(ره) منت گذاشت و نسلی را در اختیار ایشان قرار داد که قبل از این، چنین نسلی را سراغ نداریم. انسان‌های جوان و کم‌سن‌وسالی از میان این امت برخاستند که کارهای بزرگی انجام دادند بلکه بحمدالله با اینکه شهدای عزیزی را از دست دادیم مثل شهید باکری، شهید خرازی، احمد کاظمی، محمد ابراهیم همت، مصطفی ردانی­‌پور و... لکن شما شاهد هستید که سلف شهدا کسی همچون سردار حاج قاسم سلیمانی امروز با استکبار چه می‌کنند.

خداوند در این مقطع زمانی، شخصیت‌هایی را به امام خمینی(ره) اعطا کرد که شاید در آینده در این حد نداشته باشیم. اینان تا وقتی که هستند، به نظام جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی خدمت می‌کنند. امروز خدمت‌های سردار قاسم سلیمانی بر مردم منطقه پوشیده نیست. او شخصیتی بین‌المللی است که تمام‌قد در برابر استکبار جهانی ایستاده و کارهایی را که نشدنی به‌حساب می‌آمد شدنی کرده است.

شهید همدانی هم یکی از دوستان خوب ما در دوران دفاع مقدس بود. ایشان در روزهای سخت انقلاب، خوش درخشید و در زمانی به سوریه رفت که آنجا ناامن بود. از فرودگاه دمشق تا شهر دمشق، چند بار به‌سوی ماشینش تیراندازی شد که مجبور شد با نفربر به شهر برود. در آن روزها حاج حسین همدانی یار آقای سلیمانی بود و به‌مدت 3 سال توانست در قالب کار مستشاری مبارزه با داعش را سر و سامان بدهد و حتی خود را به حلب برساند و کسانی را که در حلب در محاصره بودند نجات دهد. در جنوب سوریه نیز خود را به سویدا و درعا رساند. سردار همدانی کارهای بزرگی در سوریه انجام داد. آن زمانی هم که بنده در سوریه مسئولیت داشتم، سردار همدانی دلش در سوریه بود و کارهای آنجا را پشتیبانی و نفرات را سازماندهی می‌کرد.

اما ماجرای عکس، عکس مربوط به چند ساعت پیش از شهادت سردار همدانی است. سردار قاسم سلیمانی و حسین همدانی و اینجانب جلسه‌ای در دمشق داشتیم و قرار بود بعد از ناهار، دونفری به حلب برویم، البته گفتم "من جلسه‌ای دارم و بعد از آن جلسه به حلب می‌رویم". سردار همدانی مخالفت کرد و گفت "اگر با یک ماشین برویم و اتفاقی رخ بدهد، ما را ملامت می‌کنند که هر دو در یک ماشین بودند، لذا من می‌روم و شما بعد از جلسه بیایید."، که ایشان رفتند و در مسیر حلب به شهادت رسیدند.

** درخواست آمریکایی‌ها از بشار اسد چه بود؟

با توجه به اینکه شما در سوریه مسئولیت داشتید، وضعیت امروز سوریه را در مقایسه با روزهای اول بحران چطور ارزیابی می‌کنید؟ نقش آمریکا، غربی‌ها و صهیونیست‌ها در کمک به تروریسم چیست؟

سردار اسدی: بساطی که در سوریه به‌وجود آمد بر سر شخص بشار اسد انقلابی فرزند حافظ اسد بود. در دوران دفاع مقدس تنها یک نفر و یک کشور با فهم، شعور، درک و معرفت از ایران دفاع کرد و آن هم حافظ اسد رئیس جمهور سوریه بود. قذافی در دوران جنگ به ما کمک می‌کرد اما به‌اندازه درک و معرفت حافظ اسد نبود. قذافی در مرام و ساختار دیگری بود. دیگر کشورها به‌خصوص تعدادی از کشورهای حاشیه خلیج فارس و دیگر شیاطین به‌سرکردگی شیطان بزرگ در برابر ایران بودند.

ما به‌دلیل دوستی کشور سوریه و حافظ اسد با ایران، توانستیم به هسته اولیه مقاومت و حزب‌الله کمک کنیم. مقام معظم رهبری از ابتدا نیز تأکید بر این داشتند که ایران نباید در لبنان ریشه بزند بلکه باید به‌مانند قَیّمی کنار درخت حزب‌الله کمک کند تا آن درخت بزرگ و تناور شود و مقابل باد و طوفان از آن درخت محافظت کند. تناور شدن درخت حزب‌الله نیازمند پذیرش آن از طرف محیط و منطقه است؛ منطقه‌ای که در یک سوی آن فلسطین اشغالی و در سوی دیگر آن سوریه قرار دارد. آن کشوری که مجال داد تا درخت حزب‌الله تناور شود، سوریه بود.

در دیداری سیّد حسن نصرالله گفت: "در دوران ریاست جمهوری حافظ اسد، سوریه یک فشنگ هم به ما نداد، اما همین قدر که راه باز بود تا با ایران ارتباط داشته باشیم، خوشحال بودیم. پس از اینکه بشار اسد رئیس جمهور شد، برای عرض تسلیت به‌دلیل فوت پدرش و عرض تبریک به‌دلیل انتخابش به‌عنوان رئیس جمهور به سوریه رفتیم. بشار اسد به من گفت که «برای من شما در اولویت هستید»".

نصرالله ادامه می‌دهد و می‌گوید که "بشار اسد به من گفت «این احمق‌ها (آمریکایی‌ها) دو نفر از قطر و عربستان سراغ من فرستادند و گفتند که؛ شما در لبنان بمانید و در آنجا همه‌کاره باشید، حتی خودتان با دو لشکر در مرز فلسطین اشغالی آرایش بگیرید، اما فقط حزب‌الله را خلع سلاح کنید. من به آن‌ها گفتم که "شما برای این مأموریت، دو فرضیه دارید که یک فرضیه صحیح و یک فرضیه غلط است؛ فرضیه اول شما این است که بشار جوان است و این صحیح است، اما فرضیه دوم شما این است که بشار چون جوان است، احمق هم هست. این فرضیه غلط است. امروز در جنوب لبنان کنار هر درخت و هر تخته‌سنگی یک سرباز حزب‌اللهی رایگان از دمشق حفاظت می‌کند، آن‌وقت من اینها را بردارم و 2 تا تابلو آنجا بگذارم که در یک ساعت اسرائیلی‌ها آن را برمی‌دارند و این حماقت است».

سوریه را تهدید کردند که از لبنان خارج شود و علی‌رغم تحلیل­‌هایی گوناگون که در منطقه صورت می‌گرفت، سوریه از لبنان خارج شد و همه چیز را به حزب‌الله واگذار کرد و یک نفر به‌اسم شهید محمد سلیمان را به‌عنوان رابط و نماینده خودش و حزب‌الله قرار داد. یک بار نیمه‌های شب همراه با عماد مغنیه به درب منزل محمد سلیمان رفتیم که ایشان هم با روی گشاده ما را تحویل گرفت و گفت: «سیدالرئیس به من دستور داده است که هرچه می‌خواهید به شما بدهم». این دیدار مربوط به سال 2004 یا 2005 است. سوری‌ها کمک‌های خوبی به حزب‌الله کردند".

در جریان جنگ 33روزه نیز سوریه مرزها را باز کرد و دستور داد که هر لبنانی با هر دین و منشی می‌تواند به سوریه بیاید. سوری‌ها مدارس را هم در اختیار آنان قرار دادند و به‌هنگام برگشت خانواده‌های لبنانی، به هرکدام هدیه‌ای دادند.

طبیعتاً استکبار برنمی‌تابد که چنین فردی رئیس جمهور سوریه باشد، در این راستا، طراحی‌هایی انجام دادند و از بیداری اسلامی نیز سوء استفاده کردند و آشوب‌ها و درگیری‌ها را به سوریه کشاندند که از درعا آغاز شد. برخی کشورهای منطقه همچون عربستان، قطر و ترکیه نیز پشتیبانی‌های تسلیحاتی زیادی از این تحرکات انجام دادند. در ادامه آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها وقتی که دیدند، کاری از اینها ساخته نیست، خود وارد صحنه شدند.

غربی‌ها و آمریکایی‌ها تصورشان این بود که بشار اسد توان تحمل این فشارها را ندارد و ظرف چند روز یا فرار می‌کنند یا تسلیم می‌شوند، اما قاسم سلیمانی دست توانمند ولایت فقیه پشت سر بشار اسد قرار گرفت و هفت سال مردانه ایستادگی کرد و به‌لطف خدا در برابر استکبار سربلند شد.

** جلسه 2 ساعت و 20 دقیقه‌ای سردار سلیمانی با پوتین

برخی این‌طور مطرح می‌کنند که جبهه مقاومت با ورود روس‌ها بود که به موفقیت رسید و توانست پیروزی‌های مهم و تعیین‌کننده‌ای را به‌دست بیاورد، نظر شما در این باره چیست؟

سردار اسدی: این‌که بعد از مساعدت روسیه جبهه مقاومت تقویت شد، حرف درستی است؛ اما برای روشن شدن موضوع باید توضیح داده شود؛ اولاً این موضوع را از خود سوری‌ها باید پرسید. بیشتر آن چیزهایی که دیگران مغرضانه بیان می‌کنند دروغ است. در ثانی در ابتدای جنگ، مسلحین به 400متری کاخ بشار اسد رسیده بودند و آنجا را با خمپاره می‌زدند، امّا آن کسانی که توانستند سوریه را به‌لطف خدا نجات بدهند مردم، نظامیان سوریه و مستشاران نظامی ایرانی با برنامه‌­ریزی سرباز ولایت سردار سلیمانی با پرچم دفاع از حرم و شهیدانی هم‌چون سردار شهید حاج حسین همدانی بودند.

پس از چهار سال مبارزه و مقاومت ایران در سوریه سردار سلیمانی در سفری به روسیه بود که به‌مدت دو ساعت و بیست دقیقه با پوتین دیدار و گفتگو کرد تا روس‌ها را قانع کند در سوریه حضور یابند. مصطفی بدرالدین به من می‌گفت "به‌لحاظ دیپلماتیک هر فرد در هر سطحی در مدت زمان مشخصی می‌تواند با رئیس جمهور کشوری مانند روسیه دیدار کند و وقتی که شنیدم سردار سلیمانی دو ساعت و بیست دقیقه با پوتین دیدار کرده، خیلی تعجب کردم".

سردار سلیمانی به پوتین تفهیم کرد که "سوریه آخرین سنگر جبهه شرق است و اگر این را از دست بدهید، غربی­‌ها ارزشی برای شما قائل نیستند".

به‌هرحال روسیه قدرتی است که اگر به میدان آمد از این پیروزی سهم خود را می‌برد، اما مغرضان  برای کم‌رنگ کردن عظمت جمهوری اسلامی ایران، موضوعاتی را مطرح می‌کنند تا بگویند این پیروزی‌ها متعلق به ایران نیست.

آن زمانی که شما فرماندهی مستشاران نظامی در سوریه را به‌عهده داشتید، هماهنگی‌ها بین مستشاران ما و روس‌ها چگونه انجام می‌شد؟

سردار اسدی: در برخی عملیات‌ها باید حتماً با هم هماهنگ می‌شدیم تا محلی را که بمباران می‌کنند، خالی از حضور نیروهای سوریه‌ای و ما باشد.

بنابراین می‌شود گفت که روس‌ها پشتیبان نیروهای زمینی بودند؟

سردار اسدی: نیروهای زمینی سوریه به‌مدت چهار سال بدون حضور روس‌ها پشتیبانی زمینی و هوایی شدند. حضور آن‌ها به پشتیبانی هوایی کمک کرد و قدرت پشتیبانی را افزایش داد. پشتیبانی هوایی صددرصد توسط روس‌ها انجام نمی‌شد؛ چرا که یگان‌های توپخانه‌ای، خمپاره‌ای، پهپادی، بالگردی و هوایی سوریه بیش از حضور روس‌ها نیز فعال بودند، این‌گونه نیست که بگوییم؛ اگر روس‌ها نمی‌آمدند، هیچ پیروزی کسب نمی‌شد.

** تشکیل و تقویت 6 ارتش برای انقلاب اسلامی در جنگ سوریه

هماهنگی بین مستشاران ایرانی و نیروهای حزب‌الله در سوریه چگونه بود؟

سردار اسدی: در جریان جنگ سوریه، شش ارتش شکل گرفت و تقویت شد که برای آینده جهان اسلام، جبهه مقاومت، انقلاب اسلامی و ان‌شاءالله پشتوانه‌ای برای لشکر حضرت مهدی (عج­ّل اللّه تعالی فرجه الشریف و ارواحناه فداء) خواهد بود. یکی از آنان نیروهای حزب‌الله بود که برای اولین بار طعم شیرین پیروزی و آزادسازی شهرها را تجربه کردند. حزب‌الله در جریان آزادسازی قلمون کاری کرد کارستان. ماجرای عقب‌نشینی اسرائیل از سرزمین­‌های جنوبی لبنان متفاوت است و اکنون اسرائیلی‌ها نگران هستند. آن‌ها فکر می‌کردند حزب‌الله تجربه‌ای نداشت اما اکنون تجربه هجوم به دشمن و تسلط بر شهرها و سرزمین‌ها را به دست آورده است و در میدان، جنگ شهری را آموزش دیده است.

ارتش‌های دیگری نیز از افغانستانی‌ها و پاکستانی‌ها به‌وجود آمدند که برای آینده جهان اسلام، جبهه مقاومت و انقلاب اسلامی مفید خواهند بود، همچنین ارتشی در سوریه به‌وجود آمد که دفاع وطنی نام دارد و سردار سلیمانی و شهید حاج حسین همدانی برای به‌وجود آمدن آن بسیار تلاش کردند. جنگ در سوریه تجربه‌ای مفید برای جهان اسلام بود.

** جولان آزاد خواهد شد

ارتفاعات جولان یکی از موضوعات مهم در سوریه است، آیا به‌نظر شما جولان در آینده آزاد خواهد شد؟ و این‌که عکس‌العمل اسرائیل به عملیات آزادسازی احتمالی چه خواهد بود؟

سردار اسدی: حضرت امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند؛ "من تمامی امور را با مردم در میان می‌گذارم الّا مسائل جنگ را". سؤال شما معطوف به آینده و جنگ آینده است که یقیناً این جنگ صورت خواهد گرفت.

فقط همین را می‌گویم که همان‌گونه که انقلاب اسلامی به چهل‌سالگی رسید و به‌کوری چشم دشمنان به چهارصدسالگی هم خواهد رسید، جولان و قدس هم آزاد می‌­شود ان­‌شاءالله بلکه نسل شما هم خواهد دید که تل‌آویو به چه وضعیتی خواهد افتاد.

** خودکفایی حزب‌الله در تولید تجهیزات دفاعی

آمریکایی­‌ها و غربی­‌ها عنوان کردند که اگر حکومت سوریه هم ساقط نشود، حداقل شرایطی در سوریه به‌وجود می‌آید که جبهه مقاومت مشغول خود می‌شود و سوریه هم دیگر نمی‌تواند از حزب‌الله حمایت کند، آیا با گذشت 7 سال از جنگ سوریه، چنین وضعیتی به‌وجود آمده است؟

سردار اسدی: اگر نگاهی به تاریخ بیندازیم، بیشتر پیشرفت‌ها پس از جنگ‌ها بوده است، چرا که جنگ‌ها فشارهایی را به‌وجود می‌آورند که موجب ابداع ابتکارها و خلاقیت‌هایی در کشورهای مورد حمله قرارگرفته خواهد شد. تمامی کشورهای پیشرفته کنونی نیز پس از جنگ جهانی دوم و با تلفات فراوان به شکوفایی رسیدند. سوریه نیز قطعاً پیشرفت خواهد کرد.

حزب‌الله لبنان هم با تجاربی که در جنگ سوریه کسب کرده است دیگر نیازی به دریافت تسلیحات ندارد و در تولید تجهیزات و تسلیحات نظامی به خودکفایی رسیده است، به‌عبارت دیگر درخت حزب‌الله تناور شده و روی پای خود ایستاده است.

در آن سو نیز شاهد افول قدرت آمریکا و اسرائیل طی 40 سال اخیر هستیم. در دنیا مرسوم است که ابتدا کشوری به‌وجود می‌آید و سپس بر اساس بضاعت خود ارتشی را شکل می‌دهد، اما تنها جایی که توسط انگلیس خبیث، ابتدا ارتش­ش درست شد و سپس آن ارتش برای خود سرزمین اسلامی را غصب و کشور جعلی درست کرد، اسرائیل بود. ما این کشور جعلی را به‌رسمیت نمی‌شناسیم، اما متأسفانه برخی از کشورهای عربی تحت فشار شیطان بزرگ اسرائیل را به‌رسمیت شناختند. اینها که ظرف 6 روز ارتش‌های مصر، اردن و سوریه را شکست دادند، در جنگ 33روزه در برابر حزب‌الله چه کردند؟ و در پایان چه اتفاقی افتاد؟

صهیونیست‌هایی که عبارت «جنگ شش‌روزه» را برای خود توهین می‌دانستند و آن جنگ را شش‌ساعته می‌دانستند، چرا پس از 30 سال که همه استکبار پشت سر آن‌ها بودند و سلاح‌های پیشرفته‌تری در اختیار آن‌ها گذاشتند در برابر یک گروه و نه یک کشور شکست خوردند؟

اسرائیلی‌ها در جنگ 33روزه مهماتشان تمام شد و پل هوایی از انگلیس و آمریکا به‌وجود آمد تا به آنان مهمات‌رسانی شود که در نهایت در روز سی و سوم، اسرائیل مجبور به درخواست آتش‌بس شد. حزب‌الله هم اعلام کرد که "ما آخرین گلوله را می‌زنیم و اگر جواب ندادید آتش‌بس را قبول می‌کنیم."، این نوع آتش‌بس برای اسرائیل چه‌معنایی دارد؟

پیش از انقلاب اسلامی بنده در لشکر 92 زرهی مشغول خدمت بودم. ایران نفربرهای ام.113 از آمریکا خریداری کرده بود که تعدادی از آن را به لشکر92 دادند. گروهبانی از آمریکا برای تحویل آن نفربرها به تیپ دزفول آمده بود. آن‌وقت تیمسار مخاطب رفیعی فرمانده تیپ ما بود. پس از ادای احترام نظامی تیپ به آن گروهبان آمریکایی، پشت تریبون آمد و گفت "ما میهمان عزیزی از ایالات متحده آمریکا داریم و تا زمانی که این میهمان عزیز در پادگان است، هیچ افسر و درجه‌داری حق خروج از پادگان ندارد". برای یک گروهبان آمریکایی، یک تیپ را به‌خط می‌کردند، اما امروز رئیس جمهوری آمریکا مخفیانه به عراق سفر می‌کند و برمی‌­گردد.

باید اندازه‌گیری کنیم و ببینیم که انقلاب اسلامی پس از 40 سال به کجا رسیده و آمریکا به‌عنوان شیطان بزرگ به کجا رسیده است. پیش از انقلاب اسلامی بنده چند سالی در کویت بودم. آن زمان کویتی‌ها، الازهر مصر را به‌عنوان قلّه و اوج می‌دانستند و ایران را در پایین‌دست و به‌عنوان «اخ الیهود» می‌شناختند. اکنون در نظر مردم آزاده دنیا، حکومت مصر و نظام جمهوری اسلامی ایران کجا هستند؟

آمریکا به‌دنبال براندازی سه‌ماهه بشار اسد بود، اما سه ماه و سه سال که هیچ، آمریکا پس از هفت سال هم نتوانست حکومت سوریه را ساقط کند. روزگاری آمریکا اگر اراده می‌کرد می‌توانست کشوری را ساقط کند، اما چرا نتوانست بشار اسد را ساقط کند؟ بشار اسد از برخی مسئولان کشور ما، نعمت ولایت فقیه را بهتر درک کرده و این رمز پیروزی و موفقیتش بوده است.

ولایت‌فقیه بالاترین نعمتی است که خداوند به ما اعطا کرده و امروز همه دشمنی‌ها متوجه ولایت فقیه است. دشمنان خارجی و نفوذی­‌های داخلی به‌دنبال این هستند تا تمامی مشکلات کشور از جمله گرانی در بازار و دلار را به گردن رهبری بیندازند، اما ولایت فقیه با سربازانش در برابر دشمنان تا پایان ایستاده است و همچون فتنه سال 88 که به‌برکت حضور ملت و رهبری؛ هوشمند، حکیم و شجاع به شکست انجامید و نقشه آمریکا، انگلیس، آل‌سعود و... را نقش بر آب کرد و با جان و آبروی خود از انقلاب اسلامی دفاع کردند. جای درس گرفتن است که باز هم افراد بی­‌خرد که خود را از خواص می‌دانند به‌دنبال مذاکره با شیطان بزرگ هستند، خدا با همان شیطان محشورشان کند.

منبع: الف

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.alef.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «الف» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۴۱۴۱۲۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

عجیب ترین فرمانده جنگ ایران و عراق /جانشین سپاه خرمشهر و دوست نزدیک سردار سلیمانی را بیشتر بشناسید

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، احمد فروزنده از فعالین سیاسی و مبارزین علیه رژیم پهلوی، از فرماندهان سپاه خرمشهر در زمان فرماندهی شهید جهان‌آرا و شهید عبدالرضا موسوی و از یاران نزدیک به سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، به مناسبت سالروز شهادت سید عبدالرضا موسوی جانشین سپاه خرمشهر،در گفتگویی با جماران، به بیان خاطراتی از این همرزم شهیدش پرداخته است.

مشروح این گفتگو را در ادامه می‌خوانید؛

آقای فروزنده، از چه زمانی و چگونه شما با شهید سید عبدالرضا موسوی آشنا شدید؟

آقای عبدالرضا موسوی از برادران قبل از انقلاب بود. آشنایی ما نیز به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بر می‌گردد. فکر می‌کنم با ایشان در مسجد امام صادق(ع) خرمشهر در قبل از انقلاب با ایشان آشنا شدم. از مسجد امام صادق، مسجد آیت الله خاقانی بود. مسجد فعالی بود و هنوز این‌گونه است. تمرکز نیروهای مذهبی – انقلابی در این مسجد بود.

حدوداً مربوط به چه سالی است؟

سال ۱۳۵۵ که بنده نیز در همان سال به زندان رفتم.

بازداشت توسط ساواک؟

بله. بازداشت تا سال ۵۷. دو سال و نیم زندان بودم. قبل از این موقع یعنی به سال ۵۳-۵۴ بر میگردد.

آیا شهید موسوی هم از مبارزین علیه رژیم پهلوی پیش از پیروزی انقلاب بودند؟

بله از قبل از انقلاب.

وابستگی سیاسی به جناح و یا گروه‌ها و سازمان‌های خاصی را داشتند؟

آن زمان حزب خاصی نبود. همین بچه های مذهبی که در داخل مسجد فعال بودند. داخل خرمشهر یک گروه سیاسی هم بود که به جایی وصل نبود؛ یعنی شورای مرکزی و یا نهاد بالا دست نداشتند. همگی مقلد حضرت امام بودند. همین. نه بیشتر از این. شکل کار به این صورت بود. این‌گونه نبود که سازمان و تشکیلات باشه و به بالا وصل باشند.

اما سازمان مجاهدین (منافقین) نفرات زیادی را جذب کرده بود.

بله؛ اما بچه‌های خرمشهر به هیچ کدام از این‌ها وصل نبود چون شرایط اجتماعی خرمشهر جوری نبود که با آن جریانات وصل باشند. آن سازمان‌ها اساساً دسترسی مناسبی نداشتند که بخواهند نیروهایی را در شهر دور افتاده‌ای مثل خرمشهر شناسایی کنند. این‌گونه نبود. هر کس در منطقه خودش فعالیت می‌کرد. شاید در دانشگاه کسی ارتباط داشته است. وقتی دوستان به دانشگاه رفتند این ارتباطات در دانشگاه برقرار شده باشد. آن هم نه باز با سازمان های معروف و بزرگ که نام بردید، از بچه‌های انقلابی که توی خود دانشگاه چمران اهواز، جندی شاپور بودند. آدم از شهرهای مختلف مثلاً از تبریز و تهران آمده بودند داخل دانشگاه، از قضاء سیاسی نیز هستند یک‌دیگر گروهی تشکیل می‌دهند برای برگزاری اعتصابات و فعالیت‌های سیاسی.

ارتباط شما از چه زمانی با شهید موسوی مستمر شد؟

آقا محسن پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایشان را می‌شناخت؛ بعد از شهادت شهید جهان آرا لحظه‌ای برای جانشینی ایشان درنگ نکردند و شهید موسوی را جایگزین کردند

از وقتی وارد سپاه شدیم؛ چون جنگ شکل گرفته بود. خانه و زندگی ما در معرض تهاجم دشمن بود و خانواده‌ها از خرمشهر بیرون رفته بودند. در این دوران همواره با هم بودیم. ایشان مدتی عضو شورا بود و بعد از شهادت جهان آرا به عنوان فرمانده سپاه خرمشهر منصوب شد و من هم به در واحد اطلاعات مشغول خدمت بودم.

شهید موسوی نیروی معروفی در خرمشهر بود. چون انسان شناخته شده، متدین و انقلابی بود و جزو نیروهای شناخته شده قبل از انقلاب بود؛ عضو شورای فرماندهی سپاه خرمشهر شد و سپس معاون و پس از شهادت جهان آرا، فرمانده سپاه شد. روال طبیعی این‌طور بود. از جایی نفرستاده بودند او را که بیاید و پناهنده بشود. از بچه‌های خرمشهر بود که با بقیه سپاه را تشکیل دادند.

از نظر روال کاری، شهید موسوی جایگاه فرماندهی شپاه خرمشهر راپیدا کردند؛ همان که شهید جهان آرا فرمانده‌اش بود. شهید جهان‌آرا به دلیل ارتباطاتی که آن موقع داشت با خود آقا محسن بعد با محسن رفیق دوست، کسانی که در تهران کار فرماندهی سپاه را داشتند لذا فرد مطرح و جا افتاده‌ای بود؛ عمدتاً آن هم به دلیل فعالیت سیاسی که قبل از انقلاب آن‌ها با یک‌دیگر داشتند.

از مقطع جنگ شروع بکنیم؛ شهید موسوی تمام آن ۲ سالی که پس از جنگ در قید حیات بودند خود خرمشهر و در همان منطقه خرمشهر، آبادان فعالیت می کردند؟

درمورد شهید موسوی من این‌گونه به یاد می‌آورم که ایشان دانشجو رشته طب بودند؛ همزمان در سپاه خرمشهر هم فعال بودند و عضو شورا بودند و پس از اینکه جنگ شد دانشگاه ها تعطیل شد، دانشگاه اهواز هم تعطیل شد- ایشان آمدند به طور کامل و تمام وقت در جبهه و جنگ و سپاه خرمشهر حضور داشتند. خود ما هم قبلاً آموزش و پرورش درس می دادیم.

ولی بعدها مامور به سپاه مامور شدیم اما ایشان عضو شورا فرماندهی سپاه خرمشهر بود و پس از اینکه شهید جهان‌آرا در آن حادثه سقوط هواپیما در کهریزک به شهادت رسید توافق شد،که ایشان فرمانده شوند و از آن به بعد ایشان فرمانده سپاه خرمشهر شد و مسیر جنگ و مسیر تعالی سپاه خرمشهر و توسعه وضعیت نیروهای سپاه و غیره در دستور کار همه بود، ایشان هم خب فرمانده بود و طبعاً به دنبال این بود که سپاه خرمشهر ظرفیت خود را افزایش دهد. علی‌رغم اینکه یک زمانی در خرمشهر فشنگ و گلوله و اسلحه و کلاش برای دفاع نبود، سپاه خرمشهر با درایت ایشان و با همکاری دیگران توانست توپ و خمپاره تهیه کند.

واحد ۱۰۶ داشته باشد؛ سپاه خرمشهر در دوره شهید جهان‌آرا و در دوره‌ای که ایشان فرمانده بودند، هم ما واحد خمپاره انداز ۸۱ و ۱۲۰ در داخل خرمشهر داشتیم. واحد ۱۰۶ توپ هایی هستند که روی خودرو های جیپ سوار می شوند و معمولاً هم برای زدن ابزار و ادوات نظامی سنگین دشمن هست. کل پرسنل سپاه خرمشهر ۳۰۰ نفر هم نبود، اما ما نزدیک ۱۰-۱۲ تا ۱۰۶ داشتیم. این در عملیات‌ها مهم بود. معمولاً در عملیات‌هایی که انجام می‌شد، نیروها واحد ۱۰۶ شان حرکت می‌کردند. این نتیجه درایت خود شهید جهان آرا و بعدش سردار موسوی و دیگر دوستانی که بودند بود.

علی‌رغم اینکه نیروهای سپاه خرمشهر به درگیری‌های چریکی معروف بودند، اما به سرعت توانستد واحد های خمپاره انداز و ۱۰۶ را راه بی‌اندازند و توپ‌خانه راه اندازی کنند.

همه این تجهیزات از ارتش عراق غنیمت گرفته شده بود؟

بله همگی غنیمتی بودند. توپ ۱۵۵ که یک توپ خیلی بزرگ است هر گلوله اش ۴۵ کیلو وزن خود گوله است.کارهای بسیار بزرگی در دوره ایشان انجام شد که بازده‌اش در عملیات آزاد سازی خرمشهر وجود داشت که همه این ابزار و ادوات را به شکل یگانی، بچه های خرمشهر داشتند با فرماندهی، درواقع فرمانده ما، فرمانده سپاه خرمشهر آقای شهید جهان آرا و شهید موسوی بودند ولی یگانی که در آن زمان تشکیل شد، تیپ ۲۲ بدر آقای شهید موسوی اینجور اختیار کردند که خودش سمتی نداشته باشد و آقای عبدالله نورانی را فرمانده تعیین کرد ولی خودش در تمام کش و قوسی‌های مربوط به جنگ و عملیات و محدوده عملیات و اجرای عملیات حضور فعال داشت. در تمام شناسایی ها سعی می کرد خودش حضور داشته باشد.

بعد از شهادت شهید جهان‌آرا؛ همین مسیر با شهید موسوی ادامه یافت؟

ابزار و امکاناتی که جمع آوری شد، مثل توپ‌های ۵۲ عراقی، توپ‌های ۱۵۵ ارتش، ۱۲۲ عراقی و ۱۳۰ خودمان. به وسیله این‌ها سپاه خرمشهر درست شد. اولین واحد ۱۰۶ و توپخانه‌ای که توی سپاه راه افتاده سپاه خرمشهر به اتکای ابزار و ادوات مصادره‌ای و غنیمتی این کار را توانستند انجام دهند. برای ۳۰۰ نفر پرسنل ۱۶ قبضه سلاح سنگین داشتیم. در هر منطقه‌ای؛ صحنه جنگ را تغییر می‌دادند. همگی این زحمات با درایت شهید موسوی و خود برادرانی که دست اندرکار بودند صورت گرفت.

آقای شهید موسوی بسیار باهوش بود. آن موقع جذب شدن برای پزشکی کار مشکلی بود مثل همین امروز؛ علاوه بر هوش سرشار، از صبر زیادی نیز برخوردار بود. ایشان ظرفیت و توانایی فکری خیلی خوبی داشت. انسان فهیمی بود. فرد مقتصدی بود با اسراف برخورد می کرد؛ هر کاری را با حداقل هزینه جمع می‌کرد.

یک ویژگی که ایشان داشت دوست نداشت خودش مطرح بشود. به دنبال این بود که کار با کیفیت بالا صورت بگیرد. لذا وقتی قرار بر این شد که برادران سپاه خرمشهر یگان تشکیل دهند و این یگان در آزادسازی خرمشهر ماموریتی را داشته باشد، ایشان هیچ مسئولیتی قبول نکرد. مسئولیت‌ش را به آقای عبدالله نورانی داد و گفت شما فرمانده باش. با توجه به اینکه تقریباً همه از ایشان حرف شنوی داشتند، نکاتی که به ذهن‌شان می‌رسید را انجام می‌داد. آن موقع من خودم مسئول اطلاعات عملیات یگان بودم.

مثلاً شاید یک شب در میان، دو شب در میان ایشان در شناسایی هایی که ما انجام می‌دادیم حضور داشتند. یعنی خودش در میدان حضور و همراهی پیدا می‌کرد. یک فرد فرهیخته‌ای بود که خودش برای خودش مهم نبود. تلاش‌ش را گذاشته شده که پیکان حمله به مواضع دشمن خوب طراحی و اجرا بشود و در کیفیت خوبی انجام داد.

فرمودید خیلی از نیرو ها و یگان ها از ایشان حرف شنوی خیلی خوبی داشتند با توجه به اینکه اولین فرمانده سپاه خرمشهر شهید جهان آرا بودند با آن سابقه سیاسی و مبارزاتی و با توجه به کارهایی که در سپاه کردند، بعضاً در جاهای دیگه ای ازسپاه دیده می‌شود بعد از شهید شدن فرمانده لشکر یا فرمانده تیپ آن تیپ مثل قبل از فرمانده بعدی یا همدل نبود و ارتباط عاطفی را نداشت ولی در اینجا به نظر می رسد این روند ادامه داشته است. یعنی بعد از شهید جهان آرا، شهید موسوی این را ادامه دادند. این موضوع را چگونه می بینید؟

انتخاب درست؛ وقتی افراد درست انتخاب شوند هر کس در جای خودش و دقیقا درست بنشیند این اتفاقی است که رخ می دهد. اما اگر درست ننشیند، یک فردی بر اساس رابطه یا دوستی و رفاقت بیاید بنشیند و نقش در بین آن گروه تشکیلات نظامی نداشته باشد، به جای آنکه تبدیل به یک اتفاق خوب شود، تبدیل به یک اتفاق بد می شود. شهید موسوی بین بچه های خرمشهر محبوبیت داشت و از طرفی دیگر در دوره مبارزه با رژیم هم جزو افراد شاخصی بود که فعالیت می‌کرد. لذا ایشان مقبولیت عمومی در بین بچه های خرمشهر داشت.

چقدر به نظر کارشناسی و به نظر فرماندهان یگان خودش اعم از فرمانده گردان و گروهان اتکا می کردند؟

ایشان یک فرد تحصیل‌کرده و فهیم بود؛ در جریان آزاد سازی خرمشهر خودش مسئولیت به عهده نگرفت. این خیلی مهم بود. معمولاً باید این‌گونه باشد که کسی که فرمانده سپاه خرمشهر است باید مثلاً فرمانده تیپ ۲۲ بدر می‌شد. ولی ایشان این کار را نکردند. گفت آقای نورانی شما بیا این کار را انجام بده. من در کنار شما هستم هر جا یگان با مشکل مواجه شد ورود خواهم کرد. در حساس‌ترین موضوع قبل از هر عمیلاتی، شناسایی منطقه عملیات است و بر اساس همین شناسایی قبل عملیات طرح و مانور عملیات شکل می‌گیرد خودش در شناسایی حضور پیدا می‌کرد. با گروه‌های ۷-۸ نفره که برای شناسایی می‌رفتند؛ ایشان در گروه ها حضور داشت بدون اینکه بخواهد اعمال نظر کند. فرمانده تیم بود ولی ایشان همراه تیم بود.

یک نوع آموزش مدیریت و کنترل و مراقبت فردی فعالیت زیر مجموعه با حضور خودش اعمال می شد. و اگر جایی نیاز بود تذکری، راهکاری و پیشنهادی داده بشود، ایشان می داد و همه نیز قبول می کردند؛ چون فرمانده‌شان بود و همه او را قبول داشتند. خب آن موقع این‌گونه نبود که بر اساس دستور عزل و نصب صورت بگیرد بخصوص که سپاه تازه راه افتاد بود. لذا با توجه به مقبولیت عمومی پیشنهاد شد که ایشان به جای شهید جان آرا فرمانده سپاه خرمشهر باشد.

آیا ایشان حساسیتی نسبت به جان افراد تحت فرماندهی خود داشتند؟ این موضوع چقدر برای ایشان مهم و حیاتی بود؟ بعضاً مطرح می‌شود که فرماندهان سپاه در این موارد کوتاهی داشتند!

اصلاً اساس اینکه ایشان می آمد شناسایی می کرد چه بود؟ وظیفه ای نداشت که زیاد کار شناسایی را انجام بدهد. این شناسایی برا ی چه انجام می شد؟ برای اینکه ما یگان را نیروهایی که داریم چگونه از خطر عبورشان بدیم که بتوانند بیشترین ضربه را به دشمن بزنند، دشمن را در یک جاهایی دور بزنند یا توی نیروهایش شکاف به وجود بیاورند. این اتفاق اگر بیافتد طبعاً تلفات نیروی انسانی ما پایین می‌آید. آن موقع که ما ابزار شناسایی مثل هواپیما بدون سرنشین نداشتیم. لذا بر اساس شناسایی ها و طرح مانور و طرح عملیات بررسی‌های میدانی خود پرسنل بیشتر صورت می‌گرفت، نیرو های اطلاعات عملیات یا نیروهای می‌خواستند عمل بکنند.

در این حادثه ای که رخ داد با توجه به اینکه یگان ۲۲ بدر در حساس‌ترین نقطه قرار بود عمل بشود، فرماندهان گردان‌ها، معاونین گردان‌ها؛ این‌ها همگی می‌رفتند منطقه تا ارزیابی داشته باشند ببینند هر کس از کجا و چگونه باید برود. لذا در جواب این فرمایش که شما می‌گویید آیا ایشان به جان افراد حساس بود یا نبود یا همین‌طور به خط دشمن یا نه؟ نه. به چه دلیل، به این دلیل که خودش حضور پیدا می‌کرد. مسیری که نیرو می‌خواهد برود و دشمن را دور بزند یا نقطه‌ای که می‌خواهد به دشمن حمله بشود.

لذا حضور ایشان به دلیل بی‌کاری یا اشتیاق شخصی حضوری پیدا کردن در ماموریت ها نبود؛ بلکه برای پوشش این فرمایشی که جنابعالی می گویید حداکثر ضربه و حداقل تلفات را در برنامه کارمان داشته باشیم.

چگونه از شهادت شهید موسوی با خبر شدید؟

آن موقع که ایشان شهید شد – این‌طور در یادم هست که - ما در مرحله ۱ عملیات آزادسازی بیت‌المقدس را شروع کرده بودیم و رسیده بودیم به جاده. در مرحله دوم باید می رفتیم تا مرز. مرحله سوم از خطوط دفاعی که دشمن از شرق یعنی از رودخانه تا مرز به سمت شرق و جنوب کشیده بود باید مانور می‌دادیم. ایشان در مرحله اول فکر می‌کنم وسط بمباران هوایی و ایشان بر اساس بمباران هوایی شهید شد. تمام امعاء و احشاء ایشان بیرون ریخته بود. یعنی چنین اتفاقی برای ایشان افتاد. آن موقع که این اتفاق افتاد، همه سوگوار شدن؛ علاقه زیادی به فرمانده خودشان داشتند. در اوایل سپاه و در دوران جنگ این‌گونه نبود که ابلاغی باشد. ایشان را براساس شناخت و مقبولیتی که در پرسنل داشت او را فرمانده سپاه گذاشتند.

لذا بر این اساس توی روحیه برادر ها تأثیر منفی داشت ولی ما هم راهی جز ادامه جنگ نداشتیم. بیایم به عزاداری و این‌ها برسیم چون همه باید داخل خطوط دفاعی می‌ماندند تا از مواضعی که تصرف کردند، دفاع بکنند. از طرفی هم باید می رفتیم پیش روی می کردیم و خرمشهر را آزاد می کردیم. وضعیت اینگونه بود.

27219

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1903597

دیگر خبرها

  • پوتین در مراسم تحلیف: روسیه از گفتگو با کشور‌های غربی امتناع نمی‌کند
  • مراسم باشکوه تحلیف پوتین به عنوان ریاست جمهوری
  • مراسم تحلیف ریاست جمهوری برای سی سالگی
  • «پوتین» به چین و ترکیه سفر می‌کند
  • سعید لیلاز: افشای فایل صوتی ظریف، عمدی بود
  • پوتین به‌عنوان رئیس‌جمهور سوگند یاد کرد/ استعفای دولت روسیه
  • پوتین: سرنوشت روسیه را ما خودمان و تنها خودمان تعیین خواهیم کرد
  • پوتین برای پنجمین بار رئیس‌جمهور روسیه شد+ فیلم
  • عجیب ترین فرمانده جنگ ایران و عراق /جانشین سپاه خرمشهر و دوست نزدیک سردار سلیمانی را بیشتر بشناسید
  • مراسم تحلیف «پوتین» فردا برگزار می‌شود